جدول جو
جدول جو

معنی دره سوخته - جستجوی لغت در جدول جو

دره سوخته
(دَرْ رَ تَ / تِ)
دهی است از دهستان کوچمبو بخش داران شهرستان فریدن. واقع در 42هزارگزی شمال باختری داران و 9هزارگزی شمال راه شوسۀ ازنا به اصفهان. با 267 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل سوخته
تصویر دل سوخته
سوخته دل، ستمدیده، مصیبت دیده، آزرده دل، غمناک
فرهنگ فارسی عمید
(شَ رِ تِ)
نام محلی کنار راه دوراهی حرمک به زابل میان تاسوکی و لوتک در 72500 گزی دوراه حرمک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ لِ تَ / تِ)
دل ستمدیده. دل غم دیده:
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
اندوه دل سوخته دلسوخته داند.
سعدی.
نفس آن روز برآرم به خوشی از ته دل
که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد.
سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ سِ تَ / تِ)
دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندره شهرستان سنندج. واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری دیواندره و 6هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ سنندج به دیواندره، با 260 تن سکنه. راه آن به هرطرف مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ رَ)
دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 4هزارگزی شمال خاوری قلعه رئیس مرکز دهستان، با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفه طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
سوخته دست. آسیب به دست رسیده. رنج سوختن دست کشیده:
ما را چو دست سوخته میداشتی بعدل
در پای ظلم سوخته جان چون گذاشتی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
سوخته درون. آنکه دل او سوخته باشد. گرفتار اندوه و تاثر شدید. دلسوخته:
گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سُ بِتَ / تِ)
زرگون. زرقون. زرجون. سلیقون. سندوقس. اسرب محروق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ تِ)
دهی است از دهستان فلاورد بخش لردگان شهرستان شهرکرد. واقع در 35هزارگزی جنوب لردگان. دارای 130تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان کیذقان بخش ششتمدشهرستان سبزوار که در 25 هزارگزی جنوب خاوری ششتمد واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و115 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ تَ / تِ)
قسمی چرم که برنگ قهوه ای تیره است. چرمی برنگ قهوه ای تیره
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ تِ)
دهی از دهستان شهریاری بخش رامهرمز است که در شهرستان اهواز واقع شده است. دارای 200 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ)
دهی از دهستان شاپور بخش مرکزی شهرستان کازرون. سکنه آن 137 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
ده کوچکی است از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 73 هزارگزی خاور راه فرعی بافت به اسفندقه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از همه سوخته
تصویر همه سوخته
کاملا محترق: (ایشان را همه محترق ای همه سوخته نام کنند
فرهنگ لغت هوشیار
دشنامی است (مراد آنکه پدر شخص منظور در آتش جهنم سوخته باد خ) مقابل پدر آمرزیده، بد سرشت بد باطن، بسیار زرنگ: یک پدر سوخته ایست که لنگه ندارد
فرهنگ لغت هوشیار